بیدل دهلوی:بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
❈۱❈
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها
دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون
مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها
❈۲❈
از نوای حسرت دیدار هم غافل مباش
ناله دارد بیتو مژگانم چو موسیقارها
دستگاه شوخی دردند دلهای دو نیم
نیست بال ناله جز واکردن منقارها
❈۳❈
گوشهگیران غافل از نیرنگ امکان نیستند
میخورد برگوش یکسر معنی اسرارها
باعث آه حزین ما همان از عشق پرس
درد میفهمد زبان نبض این بیمارها
❈۴❈
بالو پر برهمزدن بیشوخی پرواز نیست
بیتکلف نغمهخیزست اضطراب تارها
ختم کردار زبانها بیسخن گردیدن است
خامشی چون شمعدارد مهراین طومارها
❈۵❈
در بیابانی که ما فکر اقامت کردهایم
میرود بر باد مانند صدا کهسارها
نسخهٔ نیرنگ هستی بهکهگرداند ورق
کهنه شد ازآمد ورفت نفس تکرارها
❈۶❈
مردهام اما ز آسایش همان بیبهرهام
باکف خاکم هنوز آن طفل داردکارها
بسکه بیدل با نسیمکوی او خوکردهام
میکشد طبعم چو زخماز بویگل آزارها
کامنت ها