بیدل دهلوی:چه ظلمت است اینکه گشت غفلت به چشم یاران ز نور پیدا همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پی...
چه ظلمت است اینکه گشت غفلت به چشم یاران ز نور پیدا
همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا
همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا
فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر چشم و گوش دامن
غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طور پیدا
غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طور پیدا
در آمد و رفت محو گشتیم و پی به جایی نبرد کوشش
رهی که کردیم چون نفس طی نشد به چندین عبور پیدا
رهی که کردیم چون نفس طی نشد به چندین عبور پیدا
به فهم کیفیت حقیقت که راستبینش کجاست فطرت
به غیر شکل قیاس اینجا نمیکند چشم کور پیدا
به غیر شکل قیاس اینجا نمیکند چشم کور پیدا
به پا ز رفتار وارسیدن به لب ز گفتار فهم چیدن
به پیش خود نیز کس نگردید جز به قدر ضرور پیدا
به پیش خود نیز کس نگردید جز به قدر ضرور پیدا
❈۱❈
چو آینه صد جمال پنهان ز دیدهٔ بینگه مبرهن
چو صبح چاک هزار کسوت ز پیکر شخص عور پیدا
اشارهٔ دستگاه خاقان، عیان ز مژگان موی چینی
گشاد و بست در سلیمان ز پردهٔ چشم مور پیدا
گشاد و بست در سلیمان ز پردهٔ چشم مور پیدا
کمان افلاک پر بلندست از خم بازوی تضنع
بس است اگر کرد خط کشیدن ز کلک نقاش زور پیدا
چکیدن اشک نالهزا شد ز سجدهٔ دانه ریشه واشد
فتادگی همتآزما شد که عجز گم شد غرور پیدا
فتادگی همتآزما شد که عجز گم شد غرور پیدا
نیاز و ناز کمال و نقصان ز یکدگر ظاهر و نمایان
ذکور شد از اناث عریان اناث شد از ذکور پیدا
ذکور شد از اناث عریان اناث شد از ذکور پیدا
به هم اگر چشم باز گردد قیامت آیینهساز گردد
کز اعتبارات جسم خاکی چو عبرتیم از قبور پیدا
کز اعتبارات جسم خاکی چو عبرتیم از قبور پیدا
ملایمت چون شود ستمگر ز هر درشتیست سختروتر
چو آب از حد برد فسردن نمیشود جز بلور پیدا
چو آب از حد برد فسردن نمیشود جز بلور پیدا
گذشت چندین قیامت اما در این نیستان بیتمیزی
ز پنبهٔ گوشهای غافل چو نی گره کرد صور پیدا
ز پنبهٔ گوشهای غافل چو نی گره کرد صور پیدا
ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردنست بیدل
علامت عافیت ندارد چو گردد آب از تنور پیدا
علامت عافیت ندارد چو گردد آب از تنور پیدا
کامنت ها