بیدل دهلوی:پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها چون زبان خامشان پیچیده سر در کامها
❈۱❈
پیش آن چشم سخنگو موج می در جامها
چون زبان خامشان پیچیده سر در کامها
رنگ خوبی را ز چشم او بنای دیگر است
روغن تصویر درد حسن ازین بادامها
❈۲❈
موج دریا را تپیدن رقص عیش زندگیست
بسمل او را به بیآرامیست آرامها
از مذاق ناز اگر غافل نباشد کام شوق
میتوان صد بوسه لذت بردن از دشنامها
❈۳❈
چون خط پرگار، اگر مقصد دلیل عجز نیست
پای آغاز از چه میبوسد سرانجامها
از گرفتاری ما با عشق زیب دیگر است
بال مرغان میشود مژگان چشم دامها
❈۴❈
شهرهٔ عالم شدن مشکل بود بیدردسر
روز و شب چین بر جبین دارد نگین از نامها
سخت دشوار است قطع راه اقلیم عدم
همچو پیک عمر باید از نفس زد گامها
❈۵❈
مقصد وحشت خرامان نفس فهمیدنیست
بیسراغی نیستند این بوی گل احرامها
نشئهٔ عیشی که دارد این چمن خمیازه است
بر پر طاووس میبندم برات جامها
❈۶❈
هیچکس در عالم اقبال فارغبال نیست
رخش نتوان تاختن بیدل به پشت بامها
کامنت ها