بیدل دهلوی:ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا
❈۱❈
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا
بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا
نشئهٔ صدخم شراباز چشممستتغمزهای
خونبهای صد چمن از جلوههایت یک ادا
❈۲❈
همچوآیینه هزارت چشم حیران رو بهرو
همچوکاکل یکجهان جمعپریشان درقفا
تیغ مژگانت به آب ناز دامن میکشد
چشم مخمورت بهخون تاک میبندد حنا
❈۳❈
ابروی مشکینت از بار تغافلگشته خم
ماندهزلف سرکشت ز اندیشهٔ دلها دوتا
رنگ خالتسرمه در چشم تماشا میکند
گرد خطت میدهد آیینهٔ دل را جلا
❈۴❈
بسته بر بال اسیرت نامهٔ پرواز ناز
خفته در خون شهیدت جوشگلزار بقا
ازصفای عارضت جان میچکدگاه عرق
وز شکستطرهات دلمیدمد جایصدا
❈۵❈
لعل خاموشتگر از موج تبسم دم زند
غنچهسازد در چمن پیراهن ازخجلت قبا
از نگاهت نشئهها بالیده هر مژگان زدن
وز خرامت فتنهها جوشیده از هر نقش پا
❈۶❈
هرکجا ذوق تماشایت براندازد نقاب
گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را
آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد
کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما
❈۷❈
مردمک از دیدهها پیش از نگهگیرد هوا
سوختم چندانکه با خوی توگشتم آشنا
عمرها شد درهوایت بال عجزی میزند
ناکجا پروازگیرد بیدل از دست دعا
کامنت ها