بیدل دهلوی:در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها این آتش آگهی داد ما را ز کاروانها
❈۱❈
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
این آتش آگهی داد ما را ز کاروانها
چندان که شمع کاهد با عافیت قرین است
بازار ما ندارد سودی به این زبانها
❈۲❈
تنگی ز بس فشردهست این عرصهٔ جدل را
میدان خزیده یکسر در خانهٔ کمانها
این وادی غرورست فهمیده بایدت رفت
در جاده است اینجا خواباندن سنانها
❈۳❈
جوش بهار جسم است آثار سختجانی
جوهر فکنده بیرون زین رنگ استخوانها
پرواز تا جنون کرد گم شد سراغ راحت
بردیم با پر و بال خاشاک آشیانها
❈۴❈
تیغ غرور بشکن در کارگاه گردون
آتش زبانه دارد در گردش فسانها
در بارگاه تعظیم اقبال بینیازیست
تمییز پا و سر نیست منظور آستانها
❈۵❈
تقلید فقر نتوان در جاه پیش بردن
بحر از گهر چه نازد بر راحت کرانها
جایی نمیتوان برد فریاد بیرواجی
کشتی شکست تاجر تا تخته شد دکانها
❈۶❈
پست و بلند بسیار دارد تردد جاه
همواریات رها کن بام است و نردبانها
پرواز وهم بیدل زین بیشتر چه باشد
بردهست گردش سر ما را به آسمانها
کامنت ها