بیدل دهلوی:ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها
❈۱❈
ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها
صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها
نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند
زین سلسله آزادند زنجیریگیسوها
❈۲❈
نیرنگ طلب ما را این دربدری آموخت
قمری به سر سرو است آوارهٔکوکوها
برغنچه ستمها رفت تاگل چمنآرا شد
ازگردشکست دل رنگیست براین روها
❈۳❈
صید دوجهان ازعدل درپنجهٔ اقبال است
پرواز نمیخواهد شاهین ترازوها
تا لفظ نگردد فاش معنی نشود عریان
بیپردگی رنگ است اشفتگی بوها
❈۴❈
خست زکرمکیشان ظلم است به درویشان
برسبزه دم تیغ است لبخشکی این جوها
ما سجدهسرشتان راجز عجز پناهی نیست
امید رسا داریم چون سر به ته موها
❈۵❈
هرکس ز نظرهاجست از خاک برون ننشست
واماندة این صحراست گرد رم آهوها
این عالماندوهاست یارانطرب اینجانیست
جمعیت اگر خواهی پیشانی و زانوها
❈۶❈
قانع صفتان بیدل بر مائدة قسمت
چون موجگهر بالند از خوردن پهلوها
کامنت ها