بیدل دهلوی:همیشه سنگدلانند نامدار طرب ز خنده نقش نگین را به هم نیاید لب
❈۱❈
همیشه سنگدلانند نامدار طرب
ز خنده نقش نگین را به هم نیاید لب
زبان حاسد وتمهید راستی غلط است
کجی به در نتوان برد از دم عقرب
❈۲❈
سواد فقر اثر مایهٔ صفای دل است
چو صبح پاکنما چهرهای به دامن شب
به غیر عشق نداریم هیچ آیینی
گزیدهایم چو پروانه سوختن مذهب
❈۳❈
هنر به اهل حسد میدهد نتیجهٔ عیب
ز جوهرست در ابروی تیغ چینغضب
هوس چگونهکند شوخی از دل قانع
به دامنگهر آسوده است موجطلب
❈۴❈
به دشت عجز تحیر متاع قافلهایم
اگر بر آینه محملکشیم نیستعجب
چو چشمه زندگی ما بهاشک موقوفاست
دگر زگریهٔ ما بیخودان مپرس سبب
❈۵❈
بساط زلف شود چیده در دمیدن خط
به چاک سینهٔ صبح استچین دامن شب
جهان قلمرو اظهار بینیازیهاست
کدام ذرهکه او نپست آفتاب نسب
❈۶❈
سر از ره تو چسان واکشمکه بیقدمت
رکاب با دل سنگین تهیکند قالب
ز بسکه دشمن آسودگیست طینت من
چو شعله میشکند رنگ؟ از شکستن تب
❈۷❈
قدحپرستی از اسباب فارغم دارد
کتاب دردسری شستهام به آب غضب
به خامشی طلب از لعل یارکام امید
که بوسه روندهدتا به هم نیاری لب
❈۸❈
به پیش جلوهٔ طاقتگداز او بیدل
گزید جوهر آیینه پشت دست ادب
کامنت ها