بیدل دهلوی:چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب
❈۱❈
چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب
به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب
جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور
عرقفروش سر و افسر آمدهست حباب
❈۲❈
هزار جا گره اعتبار شق کردیم
به خشم ما همه دمگوهرآمدهست حباب
کسی به ضبط عنان نفس چه پردازد
سوارکشتی بیلنگر آمدهست حباب
❈۳❈
به این دو روزه بقا خودنمای وهم مباش
به روی آب تنک کمتر آمدهست حباب
به نام خشک مزن جام تردماغی ناز
ز آبگینه هم آخر برآمدهست حباب
❈۴❈
به فرصتیکه نداری امید مهلت چیست
درون بیضه برون پر برآمدهست حباب
ز احتیاط ادبگاه این محیط مپرس
نفسگرفته برون در آمدهست حباب
❈۵❈
طرب پیام چه شوقند قاصدان عدم
که جام برکف وگل بر سر آمدهست حباب
مکن ز خوانکرم شکوه،گر نصیبت نیست
که در محیط نگون ساغر آمدهست حباب
❈۶❈
ز باغ تهمت عنقاگلی به سر زدهایم
به هستی از عدم دیگر آمدهست حباب
نفس متاعی بیدل در چه لاف زند
به فربهی منگر لاغر آمدهست حباب
کامنت ها