بیدل دهلوی:ای منت عرق زجبینت برآفتاب ساغر زند مگر به چنینکوثر آفتاب
❈۱❈
ای منت عرق زجبینت برآفتاب
ساغر زند مگر به چنینکوثر آفتاب
بر صفحهایکه وصف جمالت رقم زنند
از رشتهٔ شعاعکشد مسطر آفتاب
❈۲❈
هیهات بیرخت شب ما تیره روز ماند
خون شد دل و نتافت بر اینکشور آفتاب
دریای بیقراری ما راکنار نیست
هرگزبه هیچ جا نکند لنگرآفتاب
❈۳❈
مقصد ز بسگم است درین تیرگی سواد
شبگیر میکند ته خاک اکثر آفتاب
از وضع این بساط جنون انجمن مپرس
تهمتکش است صبح وگریبان درآفتاب
❈۴❈
دست هوس به دامن مطلب چسان رسد
غواص طاقت بشر وگوهر آفتاب
بگذر ز محرمیکه درین عبرت نجمن
چون حلقه داغگشت برون در آفتاب
❈۵❈
زنهارگوشه گیر ز هنگامهٔ فساد
پریکّه میزند به صف محشرآفتاب
جز باده نیست چارهٔ دمسردی زمان
سرمازده چرا ننشیند در آفتاب
❈۶❈
یاران درین زمانه نماندهست بوی مهر
پیداکنید بر فلک دیگر آفتاب
از راستی خلاف طبیعت قیامت است
توفان دمد چو بگذرد از محور آفتاب
❈۷❈
اهلکمال خفت نقصان نمیکشند
مشکلکه همچو ماه شود لاغر آفتاب
وضع نیاز ما چمنستان ناز اوست
غافل مشو ز سایهٔگل بر سر آفتاب
❈۸❈
دور شرابخانهٔ تحقیق دیگر است
خود را کشد دمی که کشد ساغر آفتاب
بیدل به کنه عشقکسیکم رسیده است
از دور بستهاند سیاهی بر آفتاب
کامنت ها