بیدل دهلوی:باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب
❈۱❈
باز درگلشن ز خویشم میبرد افسون آب
در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب
شورش امواج این دریا خروش بزمکیست
نغمهای تر میفشارد مغزم از قانون آب
❈۲❈
برنمیدارد دورنگی طینت روشندلان
در رگموجش همانآب است رنگ خون آب
همچو شبنم اشک ما آیینهٔ آه است و بس
بر هوا ختم است اینجا وحشت مجنون آب
❈۳❈
شد عرق شبنم طرازگلستان شرم یار
اینگهر بود انتخاب نسخهٔ موزون آب
آرزوگر تشنهٔ رفع غبار حسرت است
با وجود تیغ او نتوان شدن ممنون آب
❈۴❈
نیست سیر عالم نیرنگ جای دم زدن
عشق دریاهای آتش دارد و هامون آب
معنی آسودگی نفس طلسم خامشیست
برمن ازموجگهرشد روشن این مضمون آب
❈۵❈
طبعم از آشفتگی دام صفای دیگر است
درخور امواج باشد حسن روزافزون آب
قلزم امکان نم موج سرابی هم نداشت
تشنگیهاکرد ما را اینقدر مفتون آب
❈۶❈
وحدتاز خودداریما تهمتآلود دوییست
عکس در آب است تا استادهای بیرون آب
صافطبعانند بیدل بسمل شوق بهار
جادهٔ رگهای گل دارد سراغ خون آب
کامنت ها