بیدل دهلوی:نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را مگردرآب چون یاقوتگیرند آتش ما را
❈۱❈
نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را
مگردرآب چون یاقوتگیرند آتش ما را
دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد
گهر دزدیدهاست اینجاعنان موجدریا را
❈۲❈
بهشت عافیت رنگ جهان آبرو باشی
درآغوش نفسگر خونکنی عرض تمنا را
غبار احتیاج آنجاکه دامان طلبگیرد
روان است آبرو هرگه به رفتارآوری پا را
❈۳❈
بهعرض بیخودیهاگرمکن هنگامهٔ مشرب
که مینامیدهاند اینجا شکست رنگ مینا را
فروغ این شبستان جز رم برقی نمیباشد
چراغانکردهاند از چشم آهوکوه و صحرا را
❈۴❈
دراینمحفلپریشانجلوهاست آنحسن یکتایی
شکستیکوکه پردازی دهد آیینهٔ ما را
سبکتازاست شوق امامن آن سنگ زمینگیرم
کهدررنگ شرراز خویش خالی میکنم جا را
❈۵❈
بهداغ بینگاهی رفتازین محفل چراغ من
شکست آیینهٔ رنگیکهگمکردم تماشا را
هوس چون نارسا شد نسیه نقدحال میگردد
امل را رشتهکوته ساز و عقباگیر دنیا را
❈۶❈
ز شور بینشانی، بینشانی شد نشان بیدل
کهگمگشتن زگمگشتن برون آورد عنقا را
کامنت ها