بیدل دهلوی:آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت
❈۱❈
آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت
فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت
واداشت ز آزادیام الفتکدهٔ جسم
پرواز من از گرمی آغوش قفس سوخت
❈۲❈
آهنگ رحیل از دو جهان دود برآورد
این قافله را شعلهٔ آواز جرس سوخت
سرمایه در اندیشهٔ اسباب تلف شد
آه از نفسی چند که در شغل هوس سوخت
❈۳❈
از پستی همت نرسیدیم به عنقا
پرواز بلندی به ته بال مگس سوخت
گر خواب عدم بر دو جهان شام گمارد
دل نیست چراغی که توان بر سر کس سوخت
❈۴❈
پا آبله کردیم دگر برگ طلب کو
بیدل عرق سعی در این پرده نفس سوخت
کامنت ها