بیدل دهلوی:هرکجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت از خجالت آبگوهر چون میاز پیمانه ریخت
❈۱❈
هرکجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت
از خجالت آبگوهر چون میاز پیمانه ریخت
در غبار خاطر ما صد جهان عشرت گم است
آبروی گنجها در خاک این وبرانه ریخت
❈۲❈
چرخ حاسد، تا به بیدردیکند ما را هلاک
جام زهر بیغمی درکام ما یارانه ریخت
در طلسم زندگی ماییم و عیش سوختن
کز گدز ما محبت شمع این کاشانه ریخت
❈۳❈
حیرتی بودیم اکنون خار خار حسرتیم
صنعت عشقت زما آیینه برد وشانه ریخت
شبکه شد زاهد به فیض گردش جام آشنا
سجده جایجرعهٔ می بر زمین رندانه ریخت
❈۴❈
نقد تاراج چمن در ریزش برگ گل است
رنگ ویرانیست چون خشت از بنای خانه ریخت
درد معشوقان به عاشق بیشتر دارد اثر
شمع تا اشکی بیفشاند پر پروانه ریخت
❈۵❈
دوش سودای که میزد شیشهٔ اشکم به سنگ
کز مژه تا دامنم یک سر دل دیوانه ریخت
زندگانی دستگاه خواب غفلت بود و بس
چشم تا بیدارکردم گوش بر افسانه ریخت
❈۶❈
التفات بیغرض سررشتهٔ تسخیر ماست
صید ما خواهی برون دام باید دانه ریخت
عقدهٔ دل را ز زلفش بازکردن مشکل ست
بیدل اینجا ناخن از انگشتهای شانه ریخت
کامنت ها