بیدل دهلوی:ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
❈۱❈
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
اوج همت تا نفس باقیست پستی میکشد
بگذری زین نردبانها تا رسی بر منظرت
❈۲❈
ای حباب از صفر اوهام اینقدر بالیدهای
یک نفس دیگر بیفزا گر نیاید باورت
آتش این کاروان در هیچ حال آسوده نیست
بعد مردن نیز پروازیست در خاکسترت
❈۳❈
کاش از این هستی صدای الرحیلی بشنوی
میکشد هر صبح چندین پنبه از گوش کرت
ای می مینای عشرت از تکلف پر منال
ریختی در خاک اگر لبریز کردی ساغرت
❈۴❈
زین دبستان معنی جمعیتت روشن نشد
چون سحر از بس پریشان بود خط مسطرت
سر به زانو دوختن آنگه خیال محرمی
بیگمان این حلقه افکندهست بیرون درت
❈۵❈
همچو شمعت قربت هستی بلاگردان بس است
رنگها داری که میگردد همان گرد سرت
تا به کی بندی وبال خود به دوش دیگران
آب به آیینه از شرم کف روشنگرت
❈۶❈
خواه بر گردون قدم زن خواه رو زیر زمین
جز همین ویرانه نتوان یافت جای دیگرت
بیرگ گردن مدان در امتحانآباد عشق
تا نچربد رشته در سوزن به جسم لاغرت
❈۷❈
از حلاوتگاه کنج فقر اگر آگه شوی
بوریا خواهد نیستان شد به ذوق شکرت
آبرو افزود تا جستی کنار از طور خلق
ننگ دربا درک ره بست اعتبار گوهرت
❈۸❈
آمد و رقت نفس بیدل قیامت داشتهست
پشت و روی یک ورق کردند چندین دفترت
کامنت ها