بیدل دهلوی:یاد آن جلوه ز چشمم گره اشک گشاست شوق دیدار پرستان چقدر آینه زاست
❈۱❈
یاد آن جلوه ز چشمم گره اشک گشاست
شوق دیدار پرستان چقدر آینه زاست
نذر کویی ست غبار به هوا رفته ی من
باخبر باش که دنبالهٔ این سرمهرساست
❈۲❈
پیریام سر خط تحقیق فنا روشن کرد
حلقهٔ قامت من عینک نقش کف پاست
خلوتآرای خیال ادب دیداریم
هرکجا آینهای هست غبار دل ماست
❈۳❈
آنقدرسعی به آبادی ما لازم نیست
خانهٔ چشم به امداد نگاهی برپاست
خاک هم شوخیاندز غباری دارد
شرط افتادگی آن است که نتوان برخاست
❈۴❈
آتش از چهرهٔ زرین اثر زر ندهد
دین به دنیا مفروشید که دنیا دنیاست
غنچه زان پیش که آهنگ نفس ساز کند
جرس قافلهٔ رنگ طرب، یأس نو است
❈۵❈
شوکت حسن که لشکرکش نازست اینجا
عمرها شد صف مژگان بتان رو به قفاست
بینوا نیست دل از جوشکدورت بیدل
شیشه را سنگ ستم آینهٔ حسن صداست
کامنت ها