بیدل دهلوی:بازگردون در عبیرافشانی زلف شب است سرمهٔخطکه امشب نور چشمکوکب است
❈۱❈
بازگردون در عبیرافشانی زلف شب است
سرمهٔخطکه امشب نور چشمکوکب است
تشنگان وادی امید را ترکن لبی
ایکهجوشچشمهٔخضرتبهچاهغبغب است
❈۲❈
یاد زلفتگر نباشد دل تپش آواره نیست
طایر ما را پریشانی ز پرواز شب است
مدت بیماری امکانکه نامش زندگیست
یکنفس تحریکنبض ویشررگرد تب است
❈۳❈
هرکه را دیدیم درس وحشت ازبر میکند
مخمل آفاق طفلان جنونرا مکتب است
جان بیرنگیست هرکس بگذرد از قید جسم
ناله چون از لب برون آمد هوایش قالب است
❈۴❈
از فریب سرمهساییهای آن چشم سیاه
سرمهدان را میل انگشت تحیر بر لب است
ذرهای در دشت امکان از هوس آزاد نیست
صبح و شام اینجا غبارکاروان مطلب است
❈۵❈
نیستتشویش خر و بارت به غیر از عذر لنگ
گرتوانی رفتن از خود بیخودی هم مرکب است
در بیابانی که ما راه طلب گمکردهایم
کرم شبتابی اگردر جلوه آیدکوکب است
❈۶❈
جز شکست بیضه تعمیرپرپروز نیست
گر ز خودداری دلت وارست مذهبمشرب است
بر لب اظهار بیدل مهر خاموشیاست لیک
سینهٔما چون خممیگرم جوشیارب است
کامنت ها