بیدل دهلوی:در خموشی یک قلم آوازهٔ جمعیت است غنچه را پاس نفس شیرازهٔ جمعیت است
❈۱❈
در خموشی یک قلم آوازهٔ جمعیت است
غنچه را پاس نفس شیرازهٔ جمعیت است
لذت آسودگی آشفتگان دانند و بس
زلف را هر حلقه در خمیازهٔ جمعیت است
❈۲❈
جبر به مردن منزل آرام نتوان یافتن
گور اگر لب واکند دروازهٔ جمعیت است
همچوگردابم در این دریای توفان اعتبار
عمرها شدگوش برآوازهٔ جمعیت است
❈۳❈
سوختن خاکسترآراگشت مفت عافیت
شعلهٔ ما را نوید تازهٔ جمعیت است
گل بقدر غنچهگردیدن پریشان میشود
تفرقه آیینهٔ اندازهٔ جمعیت است
❈۴❈
خاکساریهای بیدل در پریشان مشربی
شاهد آشفتگی را غازهٔ جمعیت است
کامنت ها