گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:نفس بوالهوسان بر دل ر‌وشن تیغ است شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است

❈۱❈
نفس بوالهوسان بر دل ر‌وشن تیغ است شمع افروخته را جنبش دامن تیغ است
شیشه‌ را سرکشی‌ خویش نشانده ست به خون گردن بی‌ادبان را رگ گردن تیغ است
❈۲❈
منت سایهٔ اقبال ز آتش کم نیست گر هما بال ‌گشاید به سر من تیغ است
خاک تسلیم به سر کن که درین دشت هلاک تو نداری سپر و در کف دشمن تیغ است
❈۳❈
نتوان از نفس سوختگان ایمن بود دود این خانه چو برجست ز روزن تیغ است
عکس خونی‌ست فرویخته از پیکر شخص گر همه آینه سازند ز آهن تیغ است
❈۴❈
تا مخالف ز موافق قدمی فاصله نیست در گلو آب چو استاد ز رفتن تیغ است
کوه از ناله و فریاد نمک ‌آساید چه کند بر سر این پای به دامن تیغ است
❈۵❈
ذوالفقار دگر است آنکه‌ کند قلع امل و‌رنه مقراض هم از بهر بریدن تیغ است
کلفت ز‌ندگی از مرگ بتر می‌باشد شمع ما را ز ‌سر خو‌د نگذشتن تیغ است
❈۶❈
سطر خونی ز پرافشانی بسمل خواندیم که گر از خویش روی جادهٔ روشن تیغ است
زین ندامت که به وصلی نرسیدم بیدل هر نفس در جگرم تا دم مردن تیغ است

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۵۰۱

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

عباس پالاش
2016-02-02T22:43:01
در مصرع اول بیت هفتم فاصله به اشتباه فامله نوشته شده است
.M.FAHIM
2013-11-19T19:19:55
خاک تسلیم به سرکن‌که درین دش‌ت هلاکتو نداری سپر و درکف دشمن تیغ استاشتباه تایپی دشت صفحهء تاریخ ما به سلامت باد
حمید زارعیِ مرودشت
2021-06-05T17:33:10.2049382
    ‌متنِ کاملِ غزل با تصحیح ایراداتِ تایپی   ‌   نفسِ بوالهوسان بر دلِ ر‌وشن تیغ است شمعِ افروخته را جنبشِ دامن تیغ است   شیشه‌ را سرکشی‌ِ خویش نشانده‌ست به خون گردنِ بی‌ادبان را رگِ گردن تیغ است   منّتِ سایه‌ی اقبال ز آتش کم نیست گر هما بال ‌گشاید به سرِ من، تیغ است   خاکِ تسلیم به سر کن‌ که دراین دشتِ هلاک تو نداری سپر و در کفِ دشمن تیغ است   نتوان از نفسِ سوختگان ایمن بود دودِ این خانه چو برجَست ز روزن، تیغ است   عکس، خونی‌ست فروریخته از پیکرِ شخص گر همه آینه سازند ز آهن، تیغ است!   تا مخالف ز موافق قدمی فاصله نیست درگلو آب چو اِستاد ز رفتن، تیغ است!!   کوه از ناله و فریاد نمی‌آساید چه‌ کند؟ بر سرِ این "پای‌به‌دامن" تیغ است   ذوالفقاری دگر است آن‌که‌ کند قطعِ امل و‌رنه مقراض هم از بهرِ بریدن تیغ است   کلفتِ ز‌ند‌‌گی از مرگ بتر می باشد شمعِ ما را ز ‌سرِ خو‌د نگذشتن تیغ است   سطرِ خونی ز پر افشانیِ بسمل خواندیم که گر از خویش روی، جاده‌ی روشن تیغ است   زین ندامت‌که به وصلی نرسیدم بیدل هر نفس در جگرم تا دمِ مردن تیغ است!   «بیدلِ دهلوی»   ‌