بیدل دهلوی:دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است
❈۱❈
دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است
ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است
بهارِ رنگِ جهان جلوهٔ خزان دارد
بقم درین چمن حادثاتِ اسپرک است
❈۲❈
ز اهلِ صومعه اکراه نیست مستان را
که ترشروییِ زاهد به بزمِ می نمک است
ز عرضِ شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق
تو آنچه کردهای از خویش انتخاب شک است
❈۳❈
به عالمِ بشری غیرِ خودنمایی نیست
کسی که بگذرد از وهمِ خویشتن ملک است
قدِ خمیده کند تنپرست را هموار
مدارِ راسترویهای فیل بر کجک است
❈۴❈
فزودهایم به وحدت ز شوخچشمیها
دمی که محو شد این صفر هر چه هست یک است
نظر به گردِ رهِ انتظار دوختهایم
به چشم دام سیاهی صید مردمک است
❈۵❈
خطی به صفحهٔ دل بیخراشِ شوقِ تو نیست
ز روی بحر بهجز موج هر چه هست حک است
میام به ساغرِ دل نقلِ یاس میگردد
چو زخم قطرهٔ آبی که میخورم گزک است
❈۶❈
دویی کجاست، ز نیرنگِ احولی بگذر
که یک نگاه میانِ دو چشم مشترک است
به اوجِ آگهیات نردبان نمیباید
نگاه تا مژه برداشتهست بر فلک است
❈۷❈
اگر ز سوختگانی سوادِ فقر گزین
که شام چهرهٔ زرینِ شمع را محک است
دگر مپرس ز سامانِ بزمِ ما بیدل
ز شور اشک خود اینجا کباب را نمک است
کامنت ها