بیدل دهلوی:چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است
❈۱❈
چشمیکه ندارد نظری حلقهٔ دام است
هرلبکه سخن سنج نباشد لب بام است
بیجوهری از هرزه دراییست زبان را
تیغیکه به زنگار فرورفت نیام است
❈۲❈
مغرورکمالی ز فلک شکوه چه لازم
کار تو هم از پختگی طبع تو خام است
ای شعلهٔ امید نفس سوخته تا چند
فرداست که پرواز تو فرسودهٔ دام است
❈۳❈
نومیدیام از قید جهان شکوه ندارد
با دام و قفس طایر پرریخته رام است
کی صبح نقاب افکند از چهرهکه امشب
آیینهٔ بخت سیهم درکف شام است
❈۴❈
نی صبربه دل ماند ونه حیرت به نظرها
ای سیل دل وبرق نظراین چه خرام است
مستند اسیران خم وپیچ محبت
در حلقهٔگیسوی تو ذکر خط جام است
❈۵❈
بگذر ز غنا تا نشوی دشمن احباب
اول سبق حاصل زرترک سلام است
گویند بهشت است همان راحت جاوید
جاییکه به داغی نتپد دل چه مقام است
❈۶❈
چشم تو نبسته است مگرگفت و شنودت
محو خودی ای بیخبر افسانهکدام است
بیدل بهگمان محو یقینم چه توانکرد
کم فرصتی از وصلپرستان چه پیام است
کامنت ها