بیدل دهلوی:زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است
❈۱❈
زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است
تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است
برق شمعیست که در خرمن من میسوزد
سنگ گردیست که در دامن مینای من است
❈۲❈
لالهٔ دشت جنونم ز جگرسوختگی
داغ برگی ز گلستان سویدای من است
بسمل شوقم و از شرم نگاه قاتل
همچو خون در جگر رنگ تپشهای من است
❈۳❈
عجز هم بیطلبی نیست که چون ریگ روان
صد جرس در گره آبلهٔ پای من است
چرخ اگر داد غبارم به هوا خرسندم
که جهان عرصهٔ بالیدن اجزای من است
❈۴❈
سیر بال و پر طاووس مکرر گردید
صفحه آتشزدهام، فصل تماشای من است
فیض دلگرمی آهیست گل زندگیام
شمع افسردهام و شعله مسیحای من است
❈۵❈
غنچهٔ باغ جنون از دل من میخندد
داغ چون شبنم گل پنبهٔ مینای من است
تردماغ چمن حسرت شمشیر توام
زخم بالیده چو گل ساغر صهبای من است
❈۶❈
عمرها شد به در مشق کدورت زدهام
چین کلفت خطی ز صفحهٔ سیمای من است
ذرهام لیک به جولان هوایش بیدل
قسم بیسر و پایی به سر و پای من است
کامنت ها