بیدل دهلوی:در جنونم موی سر سامان راحت چیده است خاک این صحرا لب خشکه را لیسیده است
❈۱❈
در جنونم موی سر سامان راحت چیده است
خاک این صحرا لب خشکه را لیسیده است
تاگل محرومی ازگلزار وصلت چیده است
سایهٔ بیدی سراپای مرا پوشیده است
❈۲❈
سخت بیدردیست دستاز دامنت برداشتن
همچو شمعکشته در چشمم نگه خوابیده است
تا مرا عشقت چو شبنم دیدهٔ بیخواب داد
خون من رنگی به روی برگگل خوابیده است
❈۳❈
عاقبت خواهم بهآن الفتسرا محملکشید
ازگداز دل گلابی بر رخم پاشیده است
بستر داغی چو شمع کشته سامان کردهام
بیخودی از عشق راه خانهات پرسیده است
❈۴❈
برق بیرنگ است عشق اما درین صحرای وهم
ی هوس خاموش امشب آهم آرامیده است
صبح وصلت بخت بد شاید فراموشمکند
دیدهٔ خلق از سیاهیهای خود ترسیده است
❈۵❈
خاک شو، ای دلکه در ناموسگاه عرض ناز
نیستم نومید این ظالم به خوبم دیده است
کاش چشمکس قضا نگشاید ز خواب عدم
حسن را ننگ دویی زآیینه رنجانیده است
❈۶❈
با همه عجز از تلاش سوختن عاری نهایم
هرچه خوابیدهست اینجا فتنهٔ خوابیده است
بستر آرام دنیاگرم نتوان یافتن
شعله هم بر جرات خاشاک ما لرزیده است
❈۷❈
رفته چون رنگ روان بیدلتری ازآبله
عمرها شد پهلوی ما زین طرفگردیده است
کامنت ها