بیدل دهلوی:قید الفت هستی وحشتآشیانیهاست شمع تا نفس دارد شیوه پرفشانیهاست
❈۱❈
قید الفت هستی وحشتآشیانیهاست
شمع تا نفس دارد شیوه پرفشانیهاست
شانه را به گیسویش طرفه همزبانیهاست
سرمه را به چشم او، الفتآشیانیهاست
❈۲❈
ما ز سیر این گلشن عشوه طرب خوردیم
ورنه چشم واکردن عبرت امتحانیهاست
ای سحر تامل کن، یک نفس تحمل کن
وحشت و دم پیری شوخی و جوانیهاست
❈۳❈
زلف تابدارش را شانه میدمد افسون
دیده وقف حیرت کن موج جانفشانیهاست
پیش چشم بیمارش گر دوتا شود نرگس
عیب سرنگونی نیست جای ناتوانیهاست
❈۴❈
بیخودی الفت را، نیست کلفت مردن
مردنی اگر باشد بیتو زندگانیهاست
در وفا چه امکانست جان کنم دریغ از تو
بر جبین گره مپسند این چه بدگمانیهاست
❈۵❈
چارسوی امکان را جز غبار جنسی نیست
بستن در مژگان عافیت دکانیهاست
محو یأس کن حاجت ورنه نزد عبرتها
در طلب عرق کردن نیز ترزبانیهاست
❈۶❈
از غرور وهم ایجاد هرزه رفتهای بر باد
ای غبار بیبنیاد این چه آسمانیهاست
عمرهاست بیحاصل میزنی پر بسمل
بهر نیمجان بیدل این چه سختجانیهاست
کامنت ها