بیدل دهلوی:بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را
❈۱❈
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را
که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را
زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی
بروبیم از در بازکرم اینگرد تهمت را
❈۲❈
به راه فرصت ازگرد خیال افکندهای دامی
پریخوانی استکزغفلتکنی درشیشه ساعت را
اگر علم و فنی داری، نیاز طاق نسیانکن
که رنگآمیزیات نقاش میسازد خجالت را
❈۳❈
دمی کایینهدار امتحان شد شوکت فقرم
کلاه عرش دیدم خاک درگاه مذلت را
بر اهل فقر تا منعم ننازد ازگرانقدری
ترازو در نظر سرکوب تمکینکرد خفت را
❈۴❈
عنان جستجوی مقصد عاشقکه میگیرد
فلک شد آبله اما زپا ننشاند همت را
نگین شهرتی میخواست اقبال جنون من
ز چندین کوه کردم منتخب سنگ ملامت را
❈۵❈
سر خوان هوس آرایش دیگر نمیخواهد
چو گردد استخوان بیمغز دعوت کن سعادت را
من و ما، هرچه باشد رغبتی ونفرتی دارد
جهان وعظ است لیکن گوش میباید نصیحت را
❈۶❈
به عزت عالمی جان میکند اما ازین غافل
که در نقش نگین معراج میباشد دنائت را
به تسلیمی است ختم اعتبارات کمال اینجا
ز مهر سجده آرایید طومار عبادت را
❈۷❈
مپندارید عاشق شکوه پردازد ز بیدادش
که لب واکردن امکان نیستزخم تیغ الفت را
درین صحرا همهگر از غباری چشم میپوشم
عرق آیینهها بر جبهه میبندد مروت را
❈۸❈
اگر سنگ وقارت در نظرها شد سبک بیدل
فلاخنکرده باشیگردش رنگ قناعت را
کامنت ها