بیدل دهلوی:تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست یک جهان امید در خاکستر سودا نشست
❈۱❈
تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست
یک جهان امید در خاکستر سودا نشست
داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل
گرد برمیخیزد از جاییکه نقشپا نشست
❈۲❈
حیرت ما دستگاه انتظار عالمیست
هرکه شد خاک سر راهت به چشم ما نشست
حسن در جوش عرق خفت از ترددهای ناز
آب اینگوهرز شوخی بر رخ دریا نشست
❈۳❈
پرگران خیزیم از سعی ضعیفیها مپرس
نقشسنگیکردگل تمثال ما هرجا نشست
فیض عزلت عالمی را در بغل میپرورد
مردمک در سایهٔ مژگان فلکپیما نشست
❈۴❈
سربلندی خواهی از وضع ادب غافل مباش
نشئه برمیخیزد از جوشیکه در صهبا نشست
پیرگردیدی دگر با دلگرانجانی مکن
پنبهات تا چند خواهد بر سر مینانشست
❈۵❈
در دل ما چون شرارکاغذ آتش زده
داغ هم یکلحظه نتوانست بیپروا نشست
یک جهان موهومی از آثار ما پر میزند
ای فنا مشتاق باید در خیال ما نشست
❈۶❈
حسرت دل را زمینگیری نمیگردد علاج
نالهدر سیر است بیدلکوهاگر ازپانشست
کامنت ها