بیدل دهلوی:جوش حرص از یأس من آخر ز تابوتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست
❈۱❈
جوش حرص از یأس من آخر ز تابوتب نشست
گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست
نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال
بر تبسم کرد شوخی خط برون لب نشست
❈۲❈
مگذرید از راستیها ورنه طبعکج خرام
میرسد جایی که باید بر دم عقرب نشست
طالع دون همتان خفتهست در زیر زمین
بر فلک باور ندارم از چنین کوکب نشست
❈۳❈
دوستان باید به یاد آرند تعظیم وفاق
شمع هم در انجمن بعد از وداع شب نشست
بیش از این بر پیکر بیحس مچینید اعتبار
مشت خاکی گل شد و چون خشت در قالب نشست
❈۴❈
شکر عزت هرقدر باشد به جا آوردنیست
بوسه داد اول رکاب آنکسکه بر مرکب نشست
روز اول آفرینشها مقام خود شناخت
آفرین بر وصف و لعنت بر زبانسب نشست
❈۵❈
انفعال است اینکه بنشاند غبار طبع ظلم
هرکجا تبخالهای گل کرد شور تب نشست
میکشی کردیم و آسودیم از تشویش وهم
کرد چندین مذهب از یکجرعهٔ مشرب نشست
❈۶❈
بیدل از کسب ادب ظلم است بر آزادگی
ناله دارد بازی طفلی که در مکتب نشست
کامنت ها