بیدل دهلوی:در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست
❈۱❈
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست
شمع را از استقامت خون خود درگردنست
ذوق عشرت میدهد اجزای جمعیت به باد
گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ ماگلشنست
❈۲❈
هرکه رفت از خود به داغی تازهام ممتازکرد
آتش اینکاروانها جمله بر جان منست
جنبشم از جا برد مشکلکه همچون بیستون
پای خوابآلود من سنگ گران در دامنست
❈۳❈
پیش پای خویش از غفلت نمیبینم چو شمع
گرچه برم عالم ازفیض ناگاهم روشنست
بیریاضت ره به چشم خلق نتوان یافتن
دانه بعد از آردگشتن قابل پرویزنست
❈۴❈
سوختم صدرنگ تا یک داغ راحت دیدهام
پیکر افسردهام خاکستر صد گلخنست
همچنانکز شیر باشد پرورش اطفال را
شعلهها در پنبهٔ داغ دلم پروردنست
❈۵❈
اشک مجنونم زبان درد من فهمیدنیست
در چکیدنها مژه تا دامنم یک شیونست
مهر عشق از روی دلهاگر براندازد نقاب
باطن هر ذره از چندین تپش آبستنست
❈۶❈
هرقدر عریان شوم فال نقابی میزنم
چون شکست دل هجوم نالهام پیراهنست
معنی سوزیست بیدل صورت آسایشم
جامهٔ احرام آتش پنبهٔ داغ منست
کامنت ها