بیدل دهلوی:بسکه اجزایم چمنپروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم بهجوش شوخی آید رنگ اوست
❈۱❈
بسکه اجزایم چمنپروردهٔ نیرنگ اوست
گرهمه خونم بهجوش شوخی آید رنگ اوست
کوه تمکینش بود هرجا بساطآرای ناز
نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست
❈۲❈
جوهر آیینهٔ وحدت برون است از عرض
هر قدر صافی تصورکرده باشی زنگ اوست
عشق آزادست اما در طلسم ما و من
آمد و رفت نفس تمهید عذر لنگ اوست
❈۳❈
بیمحبت زندگانی نیست جز ننگ عدم
خاککن برفرق آن سازیکه بیآهنگ اوست
جذبهٔ عشقت شرار از سنگ میآرد برون
من بهاین وحشتگر از خود برنیایمننگ اوست
❈۴❈
عمرها شد حیرت ازخویشم به جایی میبرد
آه از رهروکه مژگان جاده و فرسنگ اوست
حسن ازننگ طرف با جلوه نپسندید صلح
خلوت آیینهٔ ما عرصهگاه جنگ اوست
❈۵❈
بر دلم افسون بیدردی مخوان ای عافیت
شیشهای دارم که یاد ناشکستن سنگ اوست
کیست زینگلشن به رنگ وبوی معنی وارسد
غنچههم بیدل نمیداند چهگل در چنگ اوست
کامنت ها