گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

بیدل دهلوی:سعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوست شمع‌تصویریم‌و اشک‌ما چکیدن آرزوست

❈۱❈
سعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوست شمع‌تصویریم‌و اشک‌ما چکیدن آرزوست
بسمل‌تسلیم هستی طاقت‌کوشش نداشت آن ‌که ما را کرد محتاج تپیدن آرزوست
❈۲❈
دست و پایی می‌زند هرکس به امید فنا تا غبار این بیابان آرمیدن آرزوست
پای تا سر‌کسوت شوق جنون خیزم چو صبح تا گریبان نقش می‌بندم دریدن آرزوست
❈۳❈
جلوه‌ای سرکن ‌که بربندم طلسم حیرتی ازگلستان توام آیینه چیدن آرزوست
ای ستمگر! منکر تسلیم نتوان‌. زیستن حسن سرکش نیز تا ابرو خمیدن آرزوست
❈۴❈
کیسه‌گاه زندگی از نقد جمعیت تهی‌ست خاک می‌باید شدن‌ گر آرمیدن آرزوست
آتشی‌کو، تا سپندم ترک خودداری کند ناله‌واری دارم و خلقی شنیدن آرزوست
❈۵❈
منزل اینجا نیست جز قطع امید عافیت ای ثمر از نخل بگذر گر رسیدن آرزوست
وصل هم بیدل علاج‌تشنهٔ دیدار نیست دیده‌ها چندان‌که محو اوست دیدن‌ آرزوست

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۶۸۶

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

موسی عبداللهی
2023-09-19T18:21:03.8929378
  🔹شرح ابیات: 🔰سعی بی‌نتیجه و تلاش برای دست‌یابی به آرزوها، حسرت است. شکلی از خواسته کردن آن است که ما را به رویاها و آرزوهایمان هدایت کند. من شمعی هستم که تصویر تو را نمایان می‌کنم و اشک‌هایمان جاری می‌شود، این نیز یک آرزوست. ✍️ هستی که ما را سرمست و تسلیم خودش کرده است، قدرت تحمل زندگی را ندارد و این که ما را به تپیدن براندازد، یک آرزوست. هر فرد با امید به نابودی دست و پایی می‌زند تا غبار این بیابان آرمیدن آرزوش باشد. ✅ شور و شوق جنون من همچون صبح رو به افزایش است و من گردنبند نقش خود را دریدن آرزو می‌بندم. یک عرضه برجسته که جادوی تعجب را برمی‌انگیزد. از بهشت تو می‌بینم و آن را به عنوان آئینه‌ای بر می‌دارم. ✏️ ای ستمگر! نمی‌توانم تسلیم شوم. زندگی کردن همچنان باعث سرکشی زیبایی است و حتی خمیدن ابروها نیز یک آرزوست. کیسهٔ زندگی از نقدهای جمعیت خالی است، برای تحقق آرزوها باید به خاک درآمدن. آتشی که تا زمانی که ترک خود را نگه دارد، اجازهٔ من را نمی‌دهد و ناله‌ای دارم و می‌خواهم خلقی را شنید. 🔑 منزل در اینجا نیست، مگر قطع امید و رهایی از درد. ای میوه، اگر تو به نخل برسی، باید از فراز رسیدن آرزو گذر کنی. اتحاد وصل، برای کسی که خواهان دیدار است، دارویی نیست. چشمان به اندازهٔ او محو می‌شود، دیدن او نیز یک آرزوست