بیدل دهلوی:سخت جانی از من محزون که باور داشتهست زندگانی بی تو این مقدار لنگر داشتهست
❈۱❈
سخت جانی از من محزون که باور داشتهست
زندگانی بی تو این مقدار لنگر داشتهست
خار خار موج در خونم قیامت میکند
خنجر نازتنمیدانم چهجوهر داشتهست
❈۲❈
بر رهت چون نقش پا از من صدایی برنخاست
پهلوی بیمار الفت طرفه بستر داشتهست
حسرت مستان این بزم از فضولی میکشم
شرماگر باشد عرقهم می بهساغر داشتهست
❈۳❈
بزمها از رشتهٔ شمعیست لبریز فروغ
اینقدر بالیدنم پهلوی لاغر داشتهست
پروازها جمع است در مژگان من
گر همه خوابیده باشم بالشم پر داشتهست
❈۴❈
؟؟؟ پروازها جمع است درمژگان من
پنجهٔ بیکار هم خاریدن سر داشتهست
نیست جز نامحرمی آثار این زندانسرا
خانهٔ زنجیر یکسر حلقهٔ در داشتهست
❈۵❈
دست بر هم سودن ما آبله آورد بار
چونصدف بیحاصلیها نیزگوهر داشتهست
چون تریا پا بهگردون سودهایم از عاجزی
آبله ز خاک ما را تاکجا برداشتهست
❈۶❈
دل مصفاکن جهان تسخیری آن مقدار نیست
آینه صیقل زدن ملک سکندر داشتهست
بیدل از خورشید عالمتاب باید وارسید
یک دل روشن چراغ هفتکشور داشتهست
کامنت ها