بیدل دهلوی:به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست
❈۱❈
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
نفس درازی اظهار پای بیادبیست
خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است
وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست
❈۲❈
میی ز خم نکشیدیم عذر حوصله چند
تنک شرابی ما جرم شیشهٔ حلبیست
کسیکه بخت سیه سایه برسرش افکند
اگر به صبح زند غوطه آه نیم شبیست
❈۳❈
اسیربخت سیه پیکریکه من دارم
به هرصفتکه دهم عرضه آه نیم شبیست
به عالمیکه نگاه تو نشئه توفان است
زخویش رفتن ما موج بادهٔ عنبیست
❈۴❈
خیال محمل تهمت به دوش سرمه مبند
رم غزال تو وحشت غبار بیسببیست
دلت مقابل و آنگاه عرض یکتایی
ثبوت وحدت آیینه خانه بوالعجبیست
❈۵❈
عروج وهم ازین بیشتر چه میباشد
که مردهایم و نفس غرهٔ سحر لقبیست
نهای حریف مذلت دل از هوس پرداز
که آبروعرق شرم آرزوطلبیست
❈۶❈
دلیل جوش هوسهاست الفت دنیا
عجوز اگر خوشت آید ز علتعزبیست
به درس دل عجمی دانشم چه چارهکنم
که مدعا ز نفس تا بیان شود عربیست
❈۷❈
ز دور باش غرورتغافلش بیدل
من و دلیکه امیدش خروش زیرلبیست
کامنت ها