بیدل دهلوی:فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا
❈۱❈
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا
کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا
به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف
چو خاربن سرمجنون زدهست چنگ بهصحرا
❈۲❈
کجاست شور جنونیکه من ز وجد رهایی
چوگردباد به یک پا زنم شلنگ به صحرا
ز جرأت نفسم برق ناز عرصهٔ امکان
رساندهام تک آهو ز پای لنگ به صحرا
❈۳❈
ز سعی طالع ناساز اگر رسم به کمالی
همان پلنگ به دریایم و نهنگ به صحرا
فزود ریگ روان دستگاه عشرت مجنون
یکی هزارشد اکنون حساب سنگ به صحرا
❈۴❈
کدورت دل خون بسته هیچ چاره ندارد
نشستهایم چو ناف غزاله تنگ به صحرا
توفکرحاصل خودکنکه خلق سوخته خرمن
فتاده است پراکنده چونکلنگ به صحرا
❈۵❈
درین جنونکده منع فضولیات نتوانکرد
هوس بهطبع تو خودروست همچو بنگ بهصحرا
مباش غرهٔ نشوو نمای فرصت هستی
خرام سیلکند ناکجا درنگ به صحرا
❈۶❈
زهی به دامن ما موج این محیط چه بندد
گذشتهایم پرافشانتر از خدنگ به صحرا
به عالم دگر افتادگرد وحشت بیدل
نساخت مشرب مجنون ما زننگ به صحرا
کامنت ها