بیدل دهلوی:درپیچ و تابگیسوتا شانه را عروسیست سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسیست
❈۱❈
درپیچ و تابگیسوتا شانه را عروسیست
سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسیست
بیگریه نیست ممکن تعمیر حسرت دل
تا سیل میخرامد ویرانه را عروسیست
❈۲❈
دریا گهر فروش است از آرمیدن موج
گرآرزوبمیرد فرزانه را عروسیست
عیش و نشاط امکان موقوف غفلت ماست
تا ما سیاهمستیم میخانه را عروسیست
❈۳❈
فیضی نمیتوان برد تا دل به غم نسازد
آتش زن و طربکنکاین خانه را عروسیست
دل را بهار عشرت ترک خیال جسم است
گرسر برآرد از خاک این دانه را عروسیست
❈۴❈
بازار وهمگرم است از جنس بیشعوری
در بزم خوابناکان افسانه را عروسیست
از لطف سرفرازان شادند زبردستان
در خندهٔ صراحی پیمانه را عروسیست
❈۵❈
زان نالهٔکه زنجیر در پای شوق دارد
فرزانه را ندامت، دیوانه را عروسیست
در سینه، بیخیالت، رقص نفس محال است
تا شمع جلوه درد پروانه را عروسیست
❈۶❈
بیدل چرا نسوزم شمع وداع هستی
زان شوخ آشنایش بیگانه را عروسیست
کامنت ها