بیدل دهلوی:بندگی با معرفت خاص حضور آدمیست ورنه اینجاسجدهها چون سایه یکسر مبهمیست
❈۱❈
بندگی با معرفت خاص حضور آدمیست
ورنه اینجاسجدهها چون سایه یکسر مبهمیست
با سجودت از ازل پیشانیام را توأمیست
دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمیست
❈۲❈
آه از آن دریا جدا گردیدم و نگداختم
چونگهر غلتیدن اشکم ز درد بینمیست
فرصتم تاکی ز بیآبیکشد رنج نفس
ساز قلیانیکه دارد مجلس پیری دمیست
❈۳❈
داغ زیر پا وآتش بر سر و در دیده اشک
شمع را در انجمن بودن چه جای خرمیست
حاصل اشغال محفل دوش پرسیدم ز شمع
گفت: افزونی نفس میسوزد و قسمت کمیست
❈۴❈
سوختن منت گذار چاره فرمایان مباد
جز بهمهتابم به هرجا مینشانی مرهمیست
با دو عالم آشنا ظلم است بیکس زیستن
پیش ازین هستی غناها داشت اکنون مبرمیست
❈۵❈
آتشیکوکز چراغ خامشمگیرد خبر
خامسوز داغ دل را سوختن هم مرهمیست
جز به هم چیدنکسی را با تصرفکارنیست
گندم انبار است هر سو لیک قحط آدمیست
❈۶❈
خلق در موت و حیات از صوف و اطلس تاکفن
هرچه پوشد زین سیاهی و سفیدی ماتمیست
تا ابدکوک است بیدل نغمهٔ ساز جهان
اوج اقبال و حضیض فقر زیری و بمیست
کامنت ها