بیدل دهلوی:ستماست اگر هوستکشدکه بهسیر سرو و سمن درآ تو ز غنچهکم ندمیدهای، در دلگشا به چمن درآ
ستماست اگر هوستکشدکه بهسیر سرو و سمن درآ
تو ز غنچهکم ندمیدهای، در دلگشا به چمن درآ
تو ز غنچهکم ندمیدهای، در دلگشا به چمن درآ
❈۱❈
پی نافههای رمیده بو، مپسند زحمت جستجو
به خیال حلقهٔ زلف اوگرهی خور و به ختن درآ
نفست اگرنه فسون دمد به تعلق هوس جسد
زه دامن توکه میکشدکه در این رباطکهن درآ
هوس تو نیک وبد تو شد، نفس تو دم و دد تو شد
که به این جنون بلد توشدکه به عالم توو من درآ
که به این جنون بلد توشدکه به عالم توو من درآ
غم انتظار تو بردهام به ره خیال تو مردهام
قدمی به پرسش منگشا نفسی چوجان به بدن درآ
قدمی به پرسش منگشا نفسی چوجان به بدن درآ
❈۲❈
چو هوا ز هستی مبهمی به تأملی زدهام خمی
گره حقیقت شبنمی بشکاف و در دل من درآ
نههوای اوج و نه پستیات نه خروش هوش و نه مستیت
چوسحر چه حاصل هستیات نفسی شو و بهسخن درآ
چوسحر چه حاصل هستیات نفسی شو و بهسخن درآ
چهکشی زکوشش عاریت الم شهادت بیدیت
به بهشت عالم عافیت در جستجو بشکن درآ
بهکدام آینه مایلیکه ز فرصت این همه غافلی
تو نگاه دیدهٔ بسملی مژه واکن و بهکفن درآ
تو نگاه دیدهٔ بسملی مژه واکن و بهکفن درآ
❈۳❈
زسروش محفلکبریا همه وقت میرسد اینندا
که به خلوت ادب و وفا ز در برون نشدن درآ
بدرآی بیدل ازین قفس اگرآن طرفکشدت هوس
تو بهغربت آنهمه خوشنهایکهبگویمت بهوطن درآ
تو بهغربت آنهمه خوشنهایکهبگویمت بهوطن درآ
کامنت ها