بیدل دهلوی:بر تپیدنهای دل هم دیدهای واکردنیست رقص بسمل عالمی دارد تماشاکردنیست
❈۱❈
بر تپیدنهای دل هم دیدهای واکردنیست
رقص بسمل عالمی دارد تماشاکردنیست
یا به خود آتش توان زد یا دلی بایدگداخت
گر دماغ عشق باشد اینقدرهاکردنیست
❈۲❈
از ورقگردانی شام و سحر غافل مباش
زیرگردون آئچه امروز است فرداکردنیست
هرکف خاکی به جوش صدگدازآماده است
یک قلم اجزای این میخانه صهباکردنیست
خاکما خونگشت و خونها آبگردید وهنوز
عشقمیداندکه بیرویتچه با ماکردنیست
عشقمیداندکه بیرویتچه با ماکردنیست
❈۳❈
حشر آرامی دگر دارد غبار بیخودی
یک قیامت از شکست رنگ برپاکردنیست
بینشانی میزند موج از طلسمکاینات
گر همه رنگ استهم پرواز عنقاکردنیست
❈۴❈
حیرتی دادم خبر از پردهٔ زنگار جسم
شاید این آیینه دل باشد مصفاکردنیست
مشرب درد تو دارم سیر عالمکردهام
گر همهٔکقطرهٔخوناست دلجا کردنیست
❈۵❈
اضطرابم درگره دارد کف خاکستری
چون سپند از نالهٔ من سرمه انشاکردنیست
قامت خمگشته میگویند آغوش فناست
ناخنیگلکردهام این عقده هم واکردنیست
❈۶❈
شخص تصویریم بیدل زکمال ما مپرس
حرف ما ناگفتنی وکار ما ناکردنیست
کامنت ها