بیدل دهلوی:عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست افسری نیست که با نقش قدم توأم نیست
❈۱❈
عزت و خواری دهر آن همه دور از هم نیست
افسری نیست که با نقش قدم توأم نیست
روز و شب ناموران در قفس سیم و زرند
هیچ زندان به نگین سختتر از خاتم نیست
❈۲❈
عکس هم دست ز آیینه به هم می‌ساید
تا ز هستی اثری هست ندامت کم نیست
غنچه و گل همه با چاک جگر ساخته‌اند
خون شو، ای دل که جهان جای دل خرم نیست
❈۳❈
بسکه خشک است دماغ هوس‌آباد جهان
صبح این گلشن اگر آب شود شبنم نیست
ای سیهکار هوس، بیخبر از گریه مباش
که به جز اشک چراغان شب ماتم نیست
❈۴❈
ساز اسراری و ضبط نفست سست نواست
اندکی تاب ده این رشته اگر محکم نیست
سهل مشمر سخن سرد به روشن‌گهران
که نفس بر رخ آیینه ز سیلی کم نیست
❈۵❈
عالم حیرت ما آینهٔ همواری‌ست
ساز این پرده تماشاگه زیر و بم نیست
محو گلزار تو را جرات پرواز کجاست
بال ما ریخت به جایی که تپیدن هم نیست
❈۶❈
به تمیز است غرض ورنه به کیش همت
نیست زخمی که به منتکدهٔ مرهم نیست
وضع بیحاصل ما بار دل اندوختنست
شاخ و برگی که سر از بید کشد بی‌خم نیست
❈۷❈
حسن تاب عرق شرم ندارد بیدل
ورنه آیینهٔ ما آن همه نامحرم نیست
کامنت ها