بیدل دهلوی:مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست
❈۱❈
مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست
ز ناکسی عرق انفعال تسلیمیم
به عرض سجده ما جبهه بیچکیدن نیست
❈۲❈
ز سحربافی بیربط کارگاه نفس
دو رشتهایکه تواند به هم تنیدن نیست
خروش صورگرفتهست دهر لیک چه سود
دماغ غفلت ما را سر شنیدن نیست
❈۳❈
نیست دمیده است چو نرگس در این تماشاگاه
هزار چشم ویکی را نصیب دیدن نیست
ز دستگاه چه حاصل فسردهطبعان را
به پا اگر برسد آبله، دویدن نیست
❈۴❈
قلندرانه حدیثیست زاهدا، معذور
تو غرهای به بهتشتی که جای ربدن نیست
چو صبح زین دو نفس گرد اعتبار مبال
پر شکسته هوا میبرد پریدن نیست
❈۵❈
نظر به پاشکنی تا سرت فرود آید
وگرنه گردن مغرور را خمیدن نیست
به جیبکسوت عریانیی که من دارم
خیال اگر سر سوزن شود خلیدن نیست
❈۶❈
دماغ فرصت کارم چو خامهٔ نقاش
ز عالمیست که آنجا نفس کشیدن نیست
در آن حدیقه که حرف پیام من گویند
ثمر اگر همه قاصد شود رسیدن نیست
❈۷❈
فشار تنگی دل بیدل از چه نیرنگ است
شرار سنگم و امکان آرمیدن نیست
کامنت ها