بیدل دهلوی:راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست درآتش است نعل سپندیکه جسته نیست
❈۱❈
راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست
درآتش است نعل سپندیکه جسته نیست
جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم
بر ما مبند تهمت باری که بسته نیست
❈۲❈
دیوانهٔ تصرف دشت محبتم
خاری نیافتمکه به پایی شکسته نیست
صد رنگ جیب غنچه وگاب واشکافتیم
رنگینیی به الفت دلهای خسته نیست
❈۳❈
افسون حیرتم ز تو قطع نظر نکرد
پیچیده است رشتهٔ سازم گسسته نیست
افسردگی به شعلهٔ همت چه میکند
خورشید زبر خاک هم از پا نشسته نیست
❈۴❈
دل جمع کن، به حاصل اسباب پر مناز
گل را حضورغنچه درآغوش دسته نیست
در کارخانهای که شکست آب و رنگ اوست
کار دگر چو بستن دل دست بسته نیست
❈۵❈
بیدل به طبع بیخودیات بوی راحتیست
رنگیشکستهایکه بهرنگ شکسته نیست
کامنت ها