بیدل دهلوی:شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
❈۱❈
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را
درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد
از تحیر خشک بندیکردهام ناسور را
❈۲❈
چارهسازان در صلاح کار خود بیچارهاند
به نسازد موم، زخم خانهٔ زنبور را
ما ضعیفان را ملایم طینتی دام بلاست
مشکل است از روی خاکسترگذشتن مور را
❈۳❈
زندگانی شیوهٔ عجز است باید پیش برد
نیست سر دزدیدن ازپشت دوتا مزدور را
عشرتیگر نیست میباید به کلفت ساختن
درد همصاف است بهرسرخوشیمخموررا
❈۴❈
غفلت سرشار مستغنیست از اسباب جهل
خواب گو مژگان نبندد دیدههای کور را
در نظر داریم مرگ و از امل فارغ نهایم
پیش پا دیدن نشد مانع خیال دور را
❈۵❈
اعتبار درد عشق از وصل برهم میخورد
زنگ باشد التیام آیینهٔ ناسور را
زندگی وحشیست از ضبط نفس غافل مباش
بوی، آرامیده دارد در قفسکافور را
❈۶❈
در تنعم ذکر احسانها بلند آوازه نیست
چینی خالی مگر یادیکند فغفور را
بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم
بر سر داغم فشان خاکستر منصور را
کامنت ها