بیدل دهلوی:ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
❈۱❈
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست
که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست
نه گلشنیست به پیش نظر، نه دشت و نه در
بلندی مژه ات منظر خودآراییست
❈۲❈
بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ
هنوز نغمهٔ نی تشنهٔ لب ناییست
مگیر ز غیب برآییم تا عیان گردیم
ز خود نشان چه دهد قطرهای که دریاییست
❈۳❈
ز ذات محض چه اسما که برنمیآییم
جهان وهم و گمان فطرت معماییست
دل از تکلف هستی جنوننمایی کرد
نفس در آینه رنگ بهار سودایی ست
❈۴❈
به بلزم وصل جنون ناگزبر عشه افتاد
ز منع بلبل ادب کن بهار سودایی ست
کس به ستر عیوب نفس چه چارند
غبار نیستی آیینهایم و رسواییست
❈۵❈
لطافتیست به طبع درشتی آفاق
مقیم پرده سنگ انتظار میناییست
شکست بام و دری چند میکند فریاد
که از هوا بهدر آیید خانه صحراییست
❈۶❈
به عرض نیم نفس کس چه گردن افرازد
حباب ما عرق انفعال پیدایی ست
تو هم دری چو شرر واکن و ببند، بس است
به کارخانهٔ فرصت، عدم تماشایی ست
❈۷❈
فتادهایم به راهت چو سایه جبهه به خاک
ز پش ما به تغافل زدن چه رعناییست
رعونتی به طبعت که چون غبار سحر
اگر به باد روی پیشت اوجپیماییست
❈۸❈
تلاش کعبه و دیرت نمیرود بیدل
بهشت و دوزخخویشی خیال هرجایی ست
کامنت ها