بیدل دهلوی:برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت
❈۱❈
برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت
نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت
نغمهٔ تار نفس بیمژدهٔ وصلی نبود
نبض دل تا میتپید آواز پای یار داشت
❈۲❈
دور باش منع دیدن پیش ییش جلوه است
لنترانی برق چندین شعلهٔ دیدار داشت
گرد پروازی ز هستی تا عدم پیوسته است
کاروان ما همین شور جرس دربار داشت
❈۳❈
چشم پوشیدیم یکسان شد بلند وپست دهر
عالمی را شوخی نظاره ناهموار داشت
گر دل ما شد تغافلکشته جای شکوه نیست
جلوهٔ یکتاییاش آیینهها بسیار داشت
❈۴❈
چون حباب از نیستی چشمی به هم آوردهایم
در خرابی خانهٔ ما سایهٔ دیوار داشت
از مروت عزتگل را سبب فهمیدن است
سر شد آن پاییکه پاس آبروی خار داشت
❈۵❈
تاگشودم چشمگرم احرام از خود رفتنم
شمع در تحریک مژگان شوخی رفتار داشت
با نسیم وصل واآمیختگرد هستیام
بوی پیراهن عبیر طرفهای درکار داشت
❈۶❈
دوش حیرانم خیالت در چه فکرافتاده بود
از تحیر هر بن مویمگریبان زار داشت
دانهٔ تاکی به چندین خط ساغر ریشهکرد
درگداز سبحهٔ ما عالمی زنار داشت
❈۷❈
چونگل شمعیم بیدل بلبل باغ ادب
شعلهٔ آواز ما جمعیت منقار داشت
کامنت ها