بیدل دهلوی:هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت
❈۱❈
هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت
گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت
روزی که عشق زد رقم ناتوانیام
چون خامه استخوان تنم مغز نال داشت
❈۲❈
رازم ز بینقابی اظهار اشک شد
عریانی اینقدر عرق انفعال داشت
درکیش عشق ساز رهایی ندامت است
افسوس طایری که به دام تو بال داشت
❈۳❈
امروز نیست داغ تو خلوت فروز دل
خورشید ریشه در دل ماه از هلال داشت
از دل به غیر شعلهٔ آهی نشد بلند
عرض سراسر چمنم یک نهال داشت
❈۴❈
در بحر احتیاج که موجش تپیدن است
آسایشی که داشت لب بیسؤال داشت
بیهوده همچو صبح دمیدیم و سوختیم
فصل بهار بی نفسی اعتدال داشت
❈۵❈
دل خون شد و کسی به فغانش نبرد پی
این چینی شکسته زبان سفال داشت
از دل غبار هستی موهوم شستهایم
رفت آنکه لوح آینهٔ ما مثال داشت
❈۶❈
عمرم،کی آمدم که دهم عرض رفتنی
تهمت خرامیام قدم ماه و سال داشت
تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است
هر بسمل، آشیان طرب، زبر بال داشت
کامنت ها