بیدل دهلوی:زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
❈۱❈
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
دل پرکار هوس متهم غیرم کرد
ساده تا بود نگین، غیر نگین نام نداشت
❈۲❈
قدردان همه چیز آینهٔ منتظریست
دردم از حاصل وصلیست که پیغام نداشت
مایهٔ عاریت و صرف طرب جای حیاست
گل سر و برگ شکفتن به زر وام نداشت
❈۳❈
سیر کیفیت عبرتگه امکان کردیم
نقش پا داشت هوایی که سر بام نداشت
کاش بیجرات آهنگ طلب میبودیم
تکمهٔ جیب ادب جامهٔ احرام نداشت
❈۴❈
پختگی چین تعین به رخ خلق افکند
رنگ هموار به غیر از ثمر خام نداشت
هیچکس چشم به جمعیت دل باز نکرد
این گلستان گل کیفیت بادام نداشت
❈۵❈
سر زانوی ادب میکده ی راز که بود
عیش این حلقهٔ تسلیم خط جام نداشت
دل وفا خواست جوابش به تغافل دادی
داد تحسین طلبان این همه دشنام نداشت
❈۶❈
بیدل از وهم فسردی، چه تعلق، چه وفاق
طایر رنگ،کمین قفس و دام نداشت
کامنت ها