بیدل دهلوی:آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت واکردن مژگان چراغم سحری داشت
❈۱❈
آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت
واکردن مژگان چراغم سحری داشت
خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد
بالین منگم شده آرام پری داشت
❈۲❈
چشمی به تحیرکدهٔ دل نگشودیم
آیینه همین خانهٔ بیرون دری داشت
ما بیخبران بیهده بر ناله تنیدیم
تا دل نفس سوخته هم نامهبری داشت
❈۳❈
قاصد، ز رموز جگر چاک چهگوید
درنامهٔ عشاق دریدن خبری داشت
آخرگروه حیرت ما باز نگردید
او بودکه هر چشمگشودن دگری داشت
❈۴❈
کردیم تماشای ترقی و تنزل
آیینهٔ ما هر نفس از ما بتری داشت
زین بحر، عیارطلب موجگرفتیم
آن پای که فرسود به دامن گهری داشت
❈۵❈
آگاه نشد هیچکس از رمز حلاوت
ورنه لب خاموش گره نیشکری داشت
بیشعله نبود آنچه تو دیدیگل داغش
هر نقش قدم یک دو نفس پیش سری داشت
❈۶❈
با لفظ نپرداختی ای غافل معنی
تحقیق پری در نفس شیشهگری داشت
آسان نرسیدیم به هنگامهٔ دیدار
ای بیخبران آینه دیدن جگری داشت
❈۷❈
عریانیام ازکسوت تشویش برآورد
رفت آنکه جنونم هوس جامهدری داشت
بیدل چقدر غافلکیفیت خویشم
من آینه در دست وتماشا دگری داشت
کامنت ها