بیدل دهلوی:بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت
❈۱❈
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت
پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن
از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت
❈۲❈
دوستان را ما وتو افکند دور از یکدگر
ای غبار آخر سر راه به همجوشیگرفت
گر بهاین آهنگ جوشد نغمهٔ ساز وفاق
صورخواهد چون طنین پشه سرگوشیگرفت
❈۳❈
الفت دلها فشار توأم بادام داشت
عبرت اینجا باج تنگی از هماغوشیگرفت
برنگشت از دشت استغنا غبار رفتهام
ازکهپرسم دامن نازیکه بیهوشیگرفت
❈۴❈
شکرکن بیدلکه درتوفان نیرنگ شعور
عالمی شد غرق و دست ما قدحنوشیگرفت
کامنت ها