بیدل دهلوی:آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت
❈۱❈
آخر سیاهی از سر داغم بهدر نرفت
زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت
درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است
از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت
❈۲❈
نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع
تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت
از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق
چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت
❈۳❈
بر شعلهها ز پردهٔ خاکستر است ننگ
کاوارگی سریستکه در زیر پر نرفت
از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست
فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت
❈۴❈
درکوچهٔ سلامت دل، پا شمرده نه
زین راه بیادب نفس شیشهگر نرفت
آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشتهاند
ما رفتهایم قاصد دیگر اگر نرفت
❈۵❈
گرمحرمی، به ضبط نفسکوشکز ادب
حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت
زین خاکدان که دامن دلها گرفته است
خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت
❈۶❈
بر حرص، پشت پا زدم اما چه فایده
گردی فشاندهام که ز دامان تر نرفت
بیدل ز دل غبار علایق نمیرود
سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت
کامنت ها