بیدل دهلوی:دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت از زبان اشک هم درد دلی نشنید و رفت
❈۱❈
دی به شبنم گریهٔ ما نوگلی خندید و رفت
از زبان اشک هم درد دلی نشنید و رفت
از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است
چون نفس باید بر این آیینه هم پیچید و رفت
❈۲❈
شمع محفل بر خموشی بست و مینا بر شکست
هر کسی زین انجمن طرز دگر نالید و رفت
زین بیابان هر قدم خار دگر دارد کمین
رهروان را پیشپای خویش باید دید و رفت
❈۳❈
عزم چون افتاد صادق راه مقصد بسته نیست
اشک در بیدست و پایی ها به سر غلتید و رفت
کوشش واماندگان هم ره به جایی میبرد
سر به پایی میتوان چون آبله دزدید و رفت
❈۴❈
عالمی صد ناله پیشآهنگی امید داشت
یک نگاه واپسین ناگاه برگردید و رفت
ای سحر در اشک شبنم غوطه میباید زدن
کز شکست رنگ بر ما عافیت خندید و رفت
❈۵❈
هیچ شبنم برنیارد سر ز جیب نیستی
گر بداند کز چه گل خواهد نظر پوشید و رفت
زان دهان بینشان بوی سراغی بردهام
تا قیامت بایدم راه عدم پرسید و رفت
❈۶❈
صبحدم بیدل خیال نوبهار آیینهای
از تبسم بر گل زخمم نمک پاشید و رفت
کامنت ها