بیدل دهلوی:رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت
❈۱❈
رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت
این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت
از صبح این چمن طربی چشم داشتیم
آخر نفس بر آینهٔ ما دمید و رفت
❈۲❈
دیگر پیام ما بر جانان که میبرد
اشکی که داشتیم ز مژگان چکید و رفت
چندین چمن فسرد به خون امید ما
رنگ حنا گلی که مپرسید چید و رفت
❈۳❈
ذوق وفای وعدهات از دل نمیرود
قاصد ثمر نبود که گویم رسید و رفت
لبیک کعبه، مانع ناقوس دیر نیست
اینجا فسانههاست که باید شنید و رفت
❈۴❈
پرسیدم از حقیقت مرگ قلندری
گفتند بی غم تو و من، خورد و رید و رفت
گففم رموز مطلب هستی بیانکنم
تا بر زبان رسید سخن لب گزید و رفت
❈۵❈
گردید پیریام ادبآموز عبرتی
کز تنگنای عمر جوانی خمید و رفت
وامانده بود هوش درین دشت بیکران
لغزپد پای سعی و رهی بد سپید و رفت
❈۶❈
بیدل دو دم به الفت هستی نساختیم
جولان او ز دامن ما چین کشید و رفت
کامنت ها