بیدل دهلوی:هرکساینجا یکدودمدکان بسمل چید و رفت ساعتی در خاک ره، لختی بهخون غلتید و رفت
هرکساینجا یکدودمدکان بسمل چید و رفت
ساعتی در خاک ره، لختی بهخون غلتید و رفت
ساعتی در خاک ره، لختی بهخون غلتید و رفت
❈۱❈
هرکه را با غنچهٔ این باغکردند آشنا
همچوبویگل به آه بیکسیپیچید ورفت
صبح تا طرز بنای عمر را نظاره کرد
رایت دولت به خورشد فلک بخشید و رفت
❈۲❈
ای حباب ازتشنگی تا چند باشی جان به لب
دامن امید ازبنگرداب باید چید و رفت
رنگ آسایش ندارد نوبهار باغ دهر
شبنماینجا یک سحر در چشم تر خوابید و رفت
❈۳❈
چون شرر ساز نگاهی داشتیم اما چه سود
لمعهٔکمفرصتیها چشم ما پوشید و رفت
هر قدم در راه الفت داغ دارد سایهام
کز ضعیفی تا سرکویت جبین مالید و رفت
❈۴❈
شانه هم هرچند اینجا دستهبند سنبل است
ازگلستانت همین آیینهگلها چید و رفت
گوهر اشکی که پروردم به چشم انتظار
درتماشای تو از دست نگه غلتید و رفت
شمع از این محفل سراغ گوشهٔ امنی نداشت
چون نگه خود را همان در چشم خود دزدید و رفت
چون نگه خود را همان در چشم خود دزدید و رفت
❈۵❈
شوخی عرض نمود اینجا خیالی بیش نیست
صورت ما هم به چشم بسته باید دید و رفت
تا بهارت از خزان پر بیتأمل نگذرد
هر قدم میبایدت چون رنگ برگردید و رفت
❈۶❈
چشم عبرت هرکه براوراق روزوشبگشود
همچو بیدل معنی بیحاصلی فهمید و رفت
کامنت ها